بختیاری


بختیاری

معرفی سرزمین بختیاری


بختیاری یعنی کوچ / یعنی حرکت

 
 
غفور اسکندری سبزی
  

بختیاری یعنی کوچ / یعنی حرکتبختیاری یعنی کوچ / یعنی حرکت

مردان و زنان ایل به کوه های ستبر و استوار تکیه داده و بر پهن دشت سرزمین نیاکان خود زیر سقف بلند آسمان بر سر سفره ی عشق و آشتی نشسته اند « دشت هایی چه فراخ ، کوه هایی چه بلند » و قلب هایی به وسعت ایران / بختیاری یعنی کوچ ، یعنی حـــــرکت ، یعنی امید و یعـــــنی زنــــدگی/ به یاد دارم و دارند آنانی که طعم لذیذ کوچ را چشیده اند/ بختیاری چهار فصل / چهار وارگه / از زمان رویش گل و بابونه خانه های ساده ی سنگی خود که تنها برای زمستان در آن بیتوته کرده را ترک کرده و به مکانی دیگر کوچ می کرد که وار بهاره اش می گفتند/ پس از چندی دوباره حرکــت را از سر می گـــرفت و به سر دســیر نقل مکان می کرد تا از طبـــــیعت زیبای خداوند بهره گیرد/خوب به یاد دارم و دارید آن گاه که بند تیرک بهون مان را به همـــسایگی برف و بوته ی چو یل گره داده و عهد می بستیم که تا آب شدن آخرین سپیدی برف در آن جا بمانیم/ ماندیم و گل چو یل خشکیده و رنگ خر کول  زرد. / دوباره وقت کوچیدن ، کوچیدن در های و هوی زنان و مردان قبیله و گریه های کودکان معصوم  در گه واره بر گرده ی مادران بی ادعا و گذر از راه های پر پیچ و خم و صعب العبور روانه ی  فصلی دیگر . فصل پاییز . فصل کمال سیب و زوال برگ . این بار نیز می آمدیم تا "زیر سایه یک کپر / دور از ریا / دور از دروغ / آتش درون خویش را / به یک پیاله دوغ سرد" کنیم.می نشستیم کنار آب روان تا گذران عمر را به نظاره بنشینیم / گاه از شاخه ی سر فرو هشته ی درخت رز، خوشه ی انگوری را بر جریان رود نهاده تا از خنکای آن میل کنیم / کوچ یعنی سادگی، یعنی دور از تجملات و تعلقات /  هر چه بود با خود می بردیم مشک آب ،کتر سیاه چای و قوری بست خورده مان./ بختیاری یعنی سادگی / یعنی بی ادعا / از وارگه که بر می گشت / تش و چاله یی بر جا می گذاشت و معتقد بود که نباید  آب بر آتش ریخت . پس از توقفی کوتاه وچیدن باغ و انار و انجیر و با سرد شدن دمای هوا کم کم به فکر سر پناه یی به تر از کپر / که شاید چند ماه یی را در آن سر کنند  این چهارمین کوچ است که باید آغاز شود و ایل باید باز گردد تا گوسفندان و دارایی اش را به جایی امن پناه دهد. همین که ایل جا می گرفت بی درنگ به کاری دگر مشغول / چرا که زندگی عشایر بر مبنای تلاش بود و پویایی. با بارش اولین باران "جیل" بلندی را برداشته تا دارها را نوازش کرده که از سر تواضع برای اهل آبادی بلوط بریزند چراکه خداوند روزی آنان را در پوسته ی ضخیم میوه ی این درخت تنومند و به دیعه گذاشته.بعد از خشکیدن مغز بلوط و جدا سازی "جفت" ، مغزه ی آن را درون سبدی در معرض جریان آب قرار داده تا تلخی اش از بین برود و مادران از کلگ شیرین آن نانی تازه بپزند و ما با دوغ تناول کنیم. روزها و شب ها با خاطرات تلخ و شیرین می گذشت اما."چه جورها که کشیدند بلبلان از دی / به بوی آن که دگر نو بهار باز آید."دوباره باران رحمت/ دوباره برف/ برف نو بر بام خانه ی مان می نشست و ما بر سپیدی اش نماز می گزاردیم / گاه که سقف ساده ی بسیار نقش خانه چکه می کرد با پارویی برف ها را کنار زده و توتری بر روی کاه گل پشت بام می غلتاندیم  تا مبادا فرو ریزد و تمام دار و ندارمان از بین برود سکوت همه جا را پر کرده و چند قدم پایین تر گوسفندان نیز در گوشه ی اتاقی قدیمی کز کرده و چشم به راه آذوقه ی  خود دوخته و چوپانی که در خلوت تنهایی خود و دور از گله / زیر یک لا نمدی نی لبک بر لب و آرام آرام می نوازد تا دوباره فصل کوچ دیگر /بختیاری یعنی کوچ / یعنی آغاز



نظرات شما عزیزان:

مایکل
ساعت16:00---11 فروردين 1392
وبلاگ بسیار مسخره یی داری

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: - | تاريخ: چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |